انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

آنارشیسمـ

دُرست از همان‌جایی شروع شده است که هیچ از آن به خاطر نداری. همان‌جایی که هرچه بیش‌تر سعی می‌کنی به‌ یادش آوری؛ انگار تصاویر مُتواتـِرتـَر می‌شـوند از سمت و سـوی ذهن پریشان‌ات. دقیقا همان نقطه‌ای که انگار کن روزگاری هیچ بودنی به خویش ندیده. بعد از آن هرچه پیش‌آمد شده‌ست، بی کم‌ترین کم و کاستی مدام روی حافظه‌ات رژه می‌رود. و امروز بی‌تاریخ‌ترین خاطره‌ات، تاریخی‌ترین ِ آن‌هاست.  

گویی پیش از آن هرچه بوده‌ست، اساسا چیزی نبوده‌ست. هیچ‌چیز جز هیچ ِ بزرگی که تو بودی‌اش. 

 و اکنون که جز هیچی کوچک و ناچیـز از تو نمانده ا‌ست و کِش‌آمدنی عجیبـــ ...

نظرات 2 + ارسال نظر
سعیده 13 آذر 1391 ساعت 06:44 ب.ظ http://sazechoobi.blogfa.com

انقدر که تمام آن خاطره ها در ذهن مرور شده اند و بزرگ

فرزانه 13 آذر 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
تو مرا به زمان خوبی از وبلاگ خوانی ام آوردی بی حافظه گی رفیقت را ببخش اینجا باید بگویم هر چه بوده ست اساساً گویا چیزی بوده است

بین ِ ما که چیـزها بوده‌ست رفیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد