انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

بافتن ِ باختـه‌هـا، دوبـاره باختـن ِ بافته‌هـای ِمان استــ

از راهـی نه‌چنــدان دور بـرسـمــ
از همیــن چنـد خیـابان و ُ میـدان آن‌طـرف‌تــر
کلــید که می‌انـدازمــ ؛
بـوی ِ مـوزائیـک‌هـای ِ نم‌دار مشام‌امــ را پـُـر کـند
قـدم‌هـامــ‌ هـِـی کـُندتـر شـونـد برای ِ دور شـُدن از منـظـره‌ی ِ خیس ِ حیـاط ِ کـوچک‌مـان
بـه هـال که می‌رســمــ ؛
لبـخـندی را که ایـن روزهـا هیـچ نـدارمــ
پهـن کنـمـ تـوی ِ نگـاه ِ خسته‌ی ِ مـادرمــ
بـرَوَمــ سمتـ ِ اتـاقی که نـدارمــ
شمعـدانی‌امــ را بگـذارمـ بیـرون ِ پنجـره‌ی ِ کیپــ شده‌امـ
صفحـه‌امــ را بی گشتـنی طـولانی پیـدا کنـمـ
گـرامـافـون ِ نداشتـه‌امــ آرامــ زمـزمـه کـند ...
دراز شـوَمــ روی ِ تختـ ‌
خیـره بمانـمــ به شـمع ِ نیـم‌سـوز ِ خـامـوش‌ مـانـده و ُ  بـَعـد پنجـره‌ی ِ بـاز ...
صِدای‌اش را خـوبـ می‌شـناسـَـمــ ...

بـاد  آرامــ آرامــ  بیـایَـد ...
مـن تـُند تـُند تمـام شـوَمـ ... 

نظرات 3 + ارسال نظر
فرزانه 19 آذر 1391 ساعت 08:16 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
غمگینم کرد ... آن بوی موزاییک ها ... آن لبخندی که دیگر نداریم ...
نگاه خسته و چروکیده مادر ...

قهقرا فـرزانه ...

ف 21 آذر 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

دوستشان دارم مونا جان. به پختگی رسیده‌اند شعرهات در جنس ِ روایت


پ.ن. پیشنهاد دیدار را ندید گرفتی، یادت باشد.

فـرزانه؟!
با این حساب خـودم را ندید گرفته‌ام!
کِی کجـا باشم؟

سعیده 28 آذر 1391 ساعت 11:23 ب.ظ

چقدر دوست دارم این نداشته ها را ... چقدر زیبا نوشتی مونا

و من تند تند تمام می شوم

زیبا نگاه ِ تـوستــ که کمـ نیستـ وُ بسیـار استــ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد