از راهـی نهچنــدان دور بـرسـمــ
از همیــن چنـد خیـابان و ُ میـدان آنطـرفتــر
کلــید که میانـدازمــ ؛
بـوی ِ مـوزائیـکهـای ِ نمدار مشامامــ را پـُـر کـند
قـدمهـامــ هـِـی کـُندتـر شـونـد برای ِ دور شـُدن از منـظـرهی ِ خیس ِ حیـاط ِ کـوچکمـان
بـه هـال که میرســمــ ؛
لبـخـندی را که ایـن روزهـا هیـچ نـدارمــ
پهـن کنـمـ تـوی ِ نگـاه ِ خستهی ِ مـادرمــ
بـرَوَمــ سمتـ ِ اتـاقی که نـدارمــ
شمعـدانیامــ را بگـذارمـ بیـرون ِ پنجـرهی ِ کیپــ شدهامـ
صفحـهامــ را بی گشتـنی طـولانی پیـدا کنـمـ
گـرامـافـون ِ نداشتـهامــ آرامــ زمـزمـه کـند ...
دراز شـوَمــ روی ِ تختـ
خیـره بمانـمــ به شـمع ِ نیـمسـوز ِ خـامـوش مـانـده و ُ بـَعـد پنجـرهی ِ بـاز ...
صِدایاش را خـوبـ میشـناسـَـمــ ...
بـاد آرامــ آرامــ بیـایَـد ...
مـن تـُند تـُند تمـام شـوَمـ ...
سلام
غمگینم کرد ... آن بوی موزاییک ها ... آن لبخندی که دیگر نداریم ...
نگاه خسته و چروکیده مادر ...
قهقرا فـرزانه ...
دوستشان دارم مونا جان. به پختگی رسیدهاند شعرهات در جنس ِ روایت
پ.ن. پیشنهاد دیدار را ندید گرفتی، یادت باشد.
فـرزانه؟!
با این حساب خـودم را ندید گرفتهام!
کِی کجـا باشم؟
چقدر دوست دارم این نداشته ها را ... چقدر زیبا نوشتی مونا
و من تند تند تمام می شوم
زیبا نگاه ِ تـوستــ که کمـ نیستـ وُ بسیـار استــ