انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

فالش

ظهـر تب‌کرده‌ی تابستان بـود 


نگاه من اما
پشت شیشه‌ی عرق کرده‌ی اتاقکی زیرشیروانی
زیـر نـور ماتــ چـراغ‌برق آن‌سـوی خیـابان
در ردیفــ کاج‌های به برف‌نشسته
سکوتــ شب را دست‌چیـن می‌کرد

 

خاطـره‌ای گنگـ جیـغ می‌کشـد
 
ظهر تب‌کرده‌ی تابستان بـود