ظهـر تبکردهی تابستان بـود
نگاه من اماپشت شیشهی عرق کردهی اتاقکی زیرشیروانیزیـر نـور ماتــ چـراغبرق آنسـوی خیـاباندر ردیفــ کاجهای به برفنشستهسکوتــ شب را دستچیـن میکرد
خاطـرهای گنگـ جیـغ میکشـد ظهر تبکردهی تابستان بـود