انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

صـاد

وقتی همه نگاه‌ام به توستــ 

تـو تنهـا سکـوتــ کن 

 

این من ِ لعنتـی 

در سکـوتــ 

دوست‌ترتــ می‌دارَد

عادتـــ

تو سایه‌ی ِ کامل ِ آن‌همه تصویر ِ نیمه‌تمام بودی
که سر ِ تمام ِ کوچه‌ها کشیدم ُ نیامَد 
 

باور کـرده‌ام وُ حالا
سال‌هاست؛
بازیچه‌ی ِ دست ِ آمد وُ  رفت‌های ِ مُدام ِ آفتاب‌ام ...

فالش

ظهـر تب‌کرده‌ی تابستان بـود 


نگاه من اما
پشت شیشه‌ی عرق کرده‌ی اتاقکی زیرشیروانی
زیـر نـور ماتــ چـراغ‌برق آن‌سـوی خیـابان
در ردیفــ کاج‌های به برف‌نشسته
سکوتــ شب را دست‌چیـن می‌کرد

 

خاطـره‌ای گنگـ جیـغ می‌کشـد
 
ظهر تب‌کرده‌ی تابستان بـود

جراحتــــ

دَرد می‌کـِشـَم تــو را
کـه دورتـَـرین اتـفـاق ِ حـافِـظه‌ی ِ کـُـنـد ِ مـَن‌ی ...

پــرده 3

تـو
تنها تـو
شهامتــ بی‌حاصل مـرا
شجاعتــ پــر بار
پنداشتی! 
 
" نصـرت رحمـانی "