انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

انحنــا

خسته‌تر از آن‌ام که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدن‌هایتان، در رفتنی بی‌وقفه‌ام.

فالش

ظهـر تب‌کرده‌ی تابستان بـود 


نگاه من اما
پشت شیشه‌ی عرق کرده‌ی اتاقکی زیرشیروانی
زیـر نـور ماتــ چـراغ‌برق آن‌سـوی خیـابان
در ردیفــ کاج‌های به برف‌نشسته
سکوتــ شب را دست‌چیـن می‌کرد

 

خاطـره‌ای گنگـ جیـغ می‌کشـد
 
ظهر تب‌کرده‌ی تابستان بـود

نظرات 1 + ارسال نظر
ف 21 خرداد 1392 ساعت 11:35 ق.ظ

چینی بر زمان

کاش کم‌کم از توصیف ِ «آن» یا لحظه بروی به سمت ساخت و سازهای طولانی‌تر، می‌خواهم کمی اندیشه ببینم در توصیف‌هات. البته به نظرم مسیری که می‌روی گرچه اهسته، درست است

خودم هم از این‌همه کوتاهی (به هر دو معنا) عاصی‌ام فـرزانه. کاش فرصت‌اش دست دهد که حتی تنها با خـودم, از آن‌همه ماجرا سخن به‌میان برم... عنوان‌ات را دوستـ داشتمـ
کماکان از این‌همه نگاه سپاس دختـر : )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد